سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سپاه بهداشت و خمیگان

همانطور که در پست قبلی اشاره کردم یکی از اصول انقلاب سفید همگانی کردن بهداشت بود و دولت در این راستا سعی می کرد از نظام وظیفه عمومی در این راستا بهره برداری کند. یک تدبیر در این زمینه انتخاب بعضی از سربازانی که رشته مرتبط بهداشت داشتند برای سپری کردن خدمت در روستا و رسیدگی به بهداشت روستاها بود. چنین به نظرم می آید که فقط یک نفر تحت این عنوان به خمیگان آمد و خدمت خود را به عنوان سپاهی بهداشت در روستا گذراند. او شخصی به نام آقا ضیاء بود.( اسم کوچکش ضیاء بود اسم فامیلی وی را به یاد ندارم، در روستا هم به همین نام صدایش می کردند) او فارغ التحصیل رشته بهداشت عمومی در مقطع کاردانی و جوانی بسیار با انگیزه و فعال بود. کار بسیار مهمی که انجام داد واداشتن مردم به کاشت درخت در سراسر دو سوی خیابان قهوه خانه بود که هنوز هم آثار آن در این خیابان موجود است. 


فصل قوره چیدن در خمیگان

در ذهن کودکی ما علاوه بر فصول سال برشهای خاصی در فصول وجود داشت که هریک برایمان دارای تعریف و مختصات مخصوص به خود بود. هریک از برشها مقضیات ویژه ای داشت و فعالیت خاصی در آن رواج پیدا می کرد. این برشها هرکدام بهاری و خزانی داشت. فصل یا برش قوره چینی یکی از این برشها است که حدود ?? تا ?? روز طول می کشید و بی اندازه زیبا و خاطره انگیز بود. روستای ما باغهای انگور وسیعی دارد که هر بلوک از آن دارای ویژگیهای خاص خود است که در جای خود از آنها می نویسم. هرچند که امروزه دیگر در پرتو بی آبی روستا باغها بتدریج ویران می شوند و این وضع به نوبه خود فاجعه ای زیست محیطی برای رزن و به طریق اولی برای خمیگان است. الغرض برش یا فصل قوره چینی در خمیگان یکی از این برشهابود. زیبایی و خاطره انگیزی این برش از حیات روستا به چند دلیل بود. اول این که این دوره تقریبا از ?? مرداد ماه آغاز می شد و مردم بعد از یک دوره کار طاقت فرسا در مزارع گندم و جو در معرض آفتاب داغ تابستانهای آن دوران به باغات روستا که سرسبز و زیبا و دارای طبقات سایه و آب بود می آمدند و به خودی خود، مفرح و دل انگیز بود. ثانیا اینکه قوره چینی نوعی برداشت محصول هم به حساب می آمد و مردم پولهای نقد دستشان می رسید، به عناوین مختلف به شهر و بازار می رفتند و برایشان تنوعی جالب بود. 

برای ما جوانها و بچه ها این زیباییها چندین برابر بود. علاوه بر نقاط عام فرحبخش که ذکر کردم برای ما این دوره و مدتی قبل و بعد از آن فصل آب تنی در کوهل های ماغار و آشاقوچای و یوخاری چای هم بود، رفتن به بوستانهای خیار و سبزی و ریحان زینال و حسین فجیل تازه، رسیدگی به حساب یاد و خللی های سفید و قرمز خودما ود یگران، خوردن گیلاس های باغ قلعه و ماغار(روستای ما فقط آلبالو داشت ولی ما به آن گیلاس می گفتیم) خوردن  زرد آلوهای باغچه مرحوم هادی قاسمی، مرحوم مشهدی شیرولی، حاج مهدی، مشهدی سودمعلی و مشهدی نورعلی قاسمی، باغ زردآلوی مرحوم مشهدی رستم و حاج صدقعلی در باغ یری، باغ میوه  مرحوم حاج حسن چالبقایی و دیگران هم در این زمان برایمان مقدور می شد. تصور کنید برای ما که در فصل درو نمی توانستیم نفس بکشیم، صبح علی الطلوع به صحرا می رفتیم و تا یک ساعت بعد از غروب آفتاب خسته و کوفته به منزل می آمدیم این فصل چقدر باید راحت و زیبا رؤیایی باشد. همیشه حسرت می خورم که ایکاش آن ایام دوباره بر می گشت. اما افسوس که گیچن یاقوشا کپنگ توتماق اولماز. ( چقدر زیباییها دارد که باید بنویسم)


سپاه ترویج در خمیگان

از جمله سپاههای توسعه انقلاب سفید در کشور یکی هم سپاه ترویج بود که آن هم از جوانان به سن خدمت رسیده کشور تشکیل می شد و در حقیقت هدفش توسعه کشاورزی و دامداری بود. این اصول در طول زمان به اصول انقلاب سفید افزوده شدند و در ابتدا از اصول انقلاب سفید نبودند. لذا شاید در سالهای ???? بود که سپاه ترویج هم تصیب شد. افرادی از مشمولین برای انجام خدمت وظیفه خود بعد از آموزشهای لازم به عنوان سپاه ترویج به روستاها می رفتند تا اصول علمی کشاورزی و دامداری را به روستائیان بیاموزند. تنها فردی که به عنوان سپاهی ترویج در روستای ما خدمت کرد فردی به نام " ظفری "از اهالی همدان بود که در روستا در منزل مرحوم مشهدی جعفر هاشمی ساکن بود. کشاورزان در زمینه کشاورزی کمتر به توصیه های او گوش می کردند و فکر می کردند که گوش کردن به حرفهای او وقت تلف کردن است.  او چندین فیلم آموزش کشاورزی و دامداری علمی با آپارات در روستاب ه نمایش درآورد، مدتی کلاسهای اکابر را برای روستاییها دایر نمود لیکن با اتمام خدمت او همه این طرحها متوقف ماندند. می توان گفت من حیث المجموع طرح سپاهی دانش، سپاهی بهداشت و ترویج چندان موفق نبودند. البته شاید اینها همه ایده های خوبی بودند لیکن به سبب نارساییهای بوروکراتیک در کشور، بیسوادی و ویژگیهای خاص فرهنگی آن زمان نمی توانستند مثمر ثمر باشند.


رسم زیبای صلوات در پایان فصل درو

ایگیت قدر و قیمت زیادی برای وبلاگ خمیگان دارد. هرچند دیر دیر به وب سر می زند اما هر بار که سر می زند با خودش تحفه های زیادی از ایده می آورد. این بار چندین مطلب را از روستا ذکر کرده که بسیار جای نوشتن دارد. یکی از این مطالب رسمی به نام صلوات گفتن یا صلوات دادن کشاورزان در پایان فصل درو یا بیچین در اواسط تابستان به نشانه پایان این کار برای هریک از کشاورزان بود. از این بابت که این رسم نشانه پایان یک دوره کار بسیار سنگین و طاقت فرسا برای کشاورزان بود بسیار مفرح هم بود. بویژه جوانها از این موضوع خیلی خوشحال می شدند وحالتی رمانتیک برایشان داشت. اصل رسم بر این منوال بود که وقتی کشاورزی به پایان درو گندم می رسید و می خواست آخرین بوته های گندم خود را بچیند و درو را به پایان برند، این آخرین بوته ها را با یک تشریفات ویژه درو می کرد. تشریفات از این قرار بود:

آخرین بوته ها در یک ردیف به نحوی که زارعین خود بتوانند رو به قبله بایستند در مزرعه به جا گذاشته می شد. آنگاه کشاورزان همسایه مزرعه شان ( زمی )را هم دعوت می کردند همه می آمدند. همه به اتفاق داسها را بر عکس نوک به زمین در دهانه وُِر ( محلی در مزرعه گندم یا جو که درو در آنجا ترک شده است) به زمین می گذاشتند. آبی بر روی داسها در محل ور می پاشیدند آنگاه همه در روبروی ور روبه قبله می ایستادند یکی از بزرگان که آدم جا افتاده و مؤمنی بود دعاهای زیادی در همه زمینه ها (برکت مال و جان، سلامت همه بزرگان و جوانان، امنیت کشور و مرزها و....) می کرد و در پایان صلوات می گفت (که بر حبیب خدا ختم انبیا محمد مصطفی را صلوات، برزوج بتول و آل احمد صلوات، ایوان نجف علی شیر خدا را صلوات، صفا سو وار بو یولوی هر گیدن تاپار درجات، به سرزمین طوس غریب آل محمد امام رضا را صلوات) و حاضرین به ور هجوم می بردند تا این گندم را بچینند. بعد از هر صلوات او حاضرین هم فریاد می زدند صل علی محمد و درو می کردند و کار مزرعه یک کشاورز تمام می شد. مرحومان مشهدی حسین قاسمی که مردی بی تکلف، صاف و ساده، کم حرف و مؤمن بود، مرحوم میرزا ابوالقاسم جعفری، مشهدی محمد عباسی، مرحوم میرزا علی محمد هاشمی و... که به مناسبت از وی یاد کرده ام این رسم را خوب اجرا می کردند. بعد از صلوات گندم های درو شده را دسته دسته جمع می کردند و به صورت مجزا آن را به خانه می بردند. این گندمها به همان صورت در غلاف و سنبل به زیبایی در دیوارهای گلی منازل آن روز به نشانه ادامه نزول برکت صلوات در دودمان کشاورز تا سال دیگر و گندم جدید صلوات آویزان بود. آی نه گوزل قایدادی بو قایدالار؟