سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فصل قوره چیدن در خمیگان

در ذهن کودکی ما علاوه بر فصول سال برشهای خاصی در فصول وجود داشت که هریک برایمان دارای تعریف و مختصات مخصوص به خود بود. هریک از برشها مقضیات ویژه ای داشت و فعالیت خاصی در آن رواج پیدا می کرد. این برشها هرکدام بهاری و خزانی داشت. فصل یا برش قوره چینی یکی از این برشها است که حدود ?? تا ?? روز طول می کشید و بی اندازه زیبا و خاطره انگیز بود. روستای ما باغهای انگور وسیعی دارد که هر بلوک از آن دارای ویژگیهای خاص خود است که در جای خود از آنها می نویسم. هرچند که امروزه دیگر در پرتو بی آبی روستا باغها بتدریج ویران می شوند و این وضع به نوبه خود فاجعه ای زیست محیطی برای رزن و به طریق اولی برای خمیگان است. الغرض برش یا فصل قوره چینی در خمیگان یکی از این برشهابود. زیبایی و خاطره انگیزی این برش از حیات روستا به چند دلیل بود. اول این که این دوره تقریبا از ?? مرداد ماه آغاز می شد و مردم بعد از یک دوره کار طاقت فرسا در مزارع گندم و جو در معرض آفتاب داغ تابستانهای آن دوران به باغات روستا که سرسبز و زیبا و دارای طبقات سایه و آب بود می آمدند و به خودی خود، مفرح و دل انگیز بود. ثانیا اینکه قوره چینی نوعی برداشت محصول هم به حساب می آمد و مردم پولهای نقد دستشان می رسید، به عناوین مختلف به شهر و بازار می رفتند و برایشان تنوعی جالب بود. 

برای ما جوانها و بچه ها این زیباییها چندین برابر بود. علاوه بر نقاط عام فرحبخش که ذکر کردم برای ما این دوره و مدتی قبل و بعد از آن فصل آب تنی در کوهل های ماغار و آشاقوچای و یوخاری چای هم بود، رفتن به بوستانهای خیار و سبزی و ریحان زینال و حسین فجیل تازه، رسیدگی به حساب یاد و خللی های سفید و قرمز خودما ود یگران، خوردن گیلاس های باغ قلعه و ماغار(روستای ما فقط آلبالو داشت ولی ما به آن گیلاس می گفتیم) خوردن  زرد آلوهای باغچه مرحوم هادی قاسمی، مرحوم مشهدی شیرولی، حاج مهدی، مشهدی سودمعلی و مشهدی نورعلی قاسمی، باغ زردآلوی مرحوم مشهدی رستم و حاج صدقعلی در باغ یری، باغ میوه  مرحوم حاج حسن چالبقایی و دیگران هم در این زمان برایمان مقدور می شد. تصور کنید برای ما که در فصل درو نمی توانستیم نفس بکشیم، صبح علی الطلوع به صحرا می رفتیم و تا یک ساعت بعد از غروب آفتاب خسته و کوفته به منزل می آمدیم این فصل چقدر باید راحت و زیبا رؤیایی باشد. همیشه حسرت می خورم که ایکاش آن ایام دوباره بر می گشت. اما افسوس که گیچن یاقوشا کپنگ توتماق اولماز. ( چقدر زیباییها دارد که باید بنویسم)